فروردین 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          

عشق و محبت

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

جستجو

موضوعات

« طرزتفکرسرشار‌از‌موفقیت »

گاهی یواشکی زیر چادر بشکن میزدم

1398/05/02

  05:50:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

گاهی یواشکی زیر چادر بشکن میزدم

#گاهی یواشکی زیر چادر بشکن میزدم!

مادر بزرگ باچارقدش اشکش را پاک کرد و گفت:
“انقد دلم می خواست عاشقی کنم” ولی نشد. دلم پر می کشید که حاجی بگه “دوست دارم” و نگفت …

گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چندتا بشکن می زدم. آی می چسبید .
به چشم های تارش نگاه کردم و حسرت ها را ورق زدم. گفتم: “مادر جون حالا بشکن بزن، بذار خالی شی

گفت:"حالا که دستام دیگه جون ندارن؟”
انگشت های خشک شده اش رو به هم فشارداد ولی دیگر صدایی نداشتن!
خنده ی تلخی کرد و گفت:
” این قدر به هم هیس نگین! بذار بچه ها حرف بزنن
بذار کودکی کنن .
بذار جوونی کنن .
بذار زندگی کنن “


فرم در حال بارگذاری ...