اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

عشق و محبت

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

جستجو

موضوعات

« صائب تبریزیامام_علی_علیه_السلام »

پنج نفر بودیم. قرار بود

1398/10/07

  06:41:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

پنج نفر بودیم. قرار بود

#پنج نفر بودیم. قرار بود موشکی طراحی کنیم که هر کسی بتواند از روی کاتولوگ آن را بسازد. در عرض 2 ساعت با لوازم آشپزخانه و دم‌دستی، سر هم و پرتابش کند. مصطفی روی موتور موشک کار می‌کرد. تخصص من سوخت بود، 3 نفر دیگر هم کارهای کامپیوتری و الکترونیکی‌اش را می‌کردند.
روزی 4 یا 5 ساعت کار می‌کردیم. همان‌جا توی دانشگاه می‌خوابیدیم. آن‌قدر سرمان گرم بود که یادمان رفت دم سال تحویل برویم خانه.
مصطفی 6 ماهی در یکی از ارگان‌های نظامی کار کرده بود. می‌گفت “می‌دونی چرا از اون جا زدم بیرون؟ یه تست کوچک 2 روزه رو 2 هفته طولش می‌دادن. باید کلی نامه‌نگاری می‌کردی".
ما هرچه می‌ساختیم، همان‌جا روی پشت‌بام تستش می کردیم. مصطفی ذوق می‌کرد. تکه کلامش «ردیف می‌شه» بود.


در حین کار، به مشکل خورده بودیم. فرمول نازل موشک را پیدا نمی‌کردیم. داشتیم ناامید می‌شدیم. چون یک نوع سیمان خاص بود. مصطفی آن قدر به این در و آن در زد تا بالاخره از استادهای دانشکده فرمولش را بدست آوردیم.
شش ماه نشد که موشک را ساختیم. همه چیز همان‌طوری بود که سفارش داده بودند. بردیم جاده قم و تستش کردیم. جواب داد و فیلم هم گرفتیم.
خبر که می‌رسید فلسطینی ها موشک زده‌اند به شهرک‌های اسرائیلی، مصطفی روی پایش بند نبود.

15775458947c8895c9239a026be80798876b0c86b3-425.jpg


فرم در حال بارگذاری ...