
| شن | یک | دو | سه | چهار | پنج | جم |
|---|---|---|---|---|---|---|
| << < | > >> | |||||
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
| 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
| 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
| 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
| 29 | 30 | |||||
| « دلمان خوش بود که برای خودمان کسی هستیم | دوست داشتن تو » |
#از همان زمان که “نامه” های بلند بالا شد “پیامک"…
“پیامک” شد “استیکر"…
از همان زمان که “چای کیسه ای” را …
به “چایی لاهیجان” دیر دم خودمان ترجیح دادیم!
از وقتی “فست فود"…
جای ساعت ها …
“قل قل قرمه سبزی” روی “اجاق گاز “مان را گرفت!
از همان موقع …
که “همه فصل” همه “میوه” ای در اختیارمان بود …
و یک فصل “انتظار” نکشیدیم …
تا میوه ی “نوبرانه” مان برسد!
همه چیز باید دم دستمان باشد …
حتی اگر فصلش نرسیده باشد!
از وقتی هر چیز را “سریع” خواستیم!
از وقتی هرچیز را “آسان” به دست آوردیم!
و اگر آسان بدست نیامدنی بود “رهایش” کردیم
“صبر” و “انتظار” برایمان کسالت آور و بی معنی شد!
فرم در حال بارگذاری ...