« متن_زیبا متن_زیبا | رابطه ى عاشقانه » |
#زود قضاوت نکنیم!!
شبی زنی در فرودگاه در انتظار پرواز هواپیما بود. در فروشگاه فرودگاه، کتابی نظرش را جلب کرد، آن را به همراه یک بسته بیسکوییت خرید و جایی برای نشستن پیدا کرد. مجذوب کتاب شده بود که ناگهان متوجه مردی شد، که به او نزدیک شده و در کنارش نشست. سپس یک یا دو بیسکوییت از بستهای که آن وسط بود برداشت، زن سعی کرد از این جسارت بزرگ او چشم پوشی کند و به خواندن ادامه داد و بیسکوییت میخورد و گاهی نیز به ساعتش نگاه میکرد. تعداد بیسکوییتها کاهش پیدا میکرد و زن هر لحظه عصبانی و عصبانی تر میشد. با خود گفت:« اگر من آدم خوبی نبودم حتما جواب این عمل زشتش را میدادم.» با هر بیسکوییت که زن بر میداشت، مرد نیز بیسکوییت دیگری بر میداشت تا اینکه تنها یک بیسکوییت باقی مانده بود. زن پیش خود فکر میکرد که آن مرد چه کاری انجام خواهد داد.
مرد با خندهای که بر لب داشت، آخرین بیسکوییت را برداشت و دو نیم کرد. نیمی را تعارف کرد و نیمی را خورد. زن با خود فکر کرد عجب مرد گستاخ و دیوانهای است. چرا هیچ تشکری نمیکند. وقتی زمان پرواز شد آهی کشید و برخاست. وسایلش را جمع کرد و به طرف درب خروجی حرکت کرد. از نگاه کردن به آن دزد نمک نشناس نیز خود داری کرد. سوار هواپیما شد و صندلیاش را پیدا نمود و شروع به خواندن کتابش کرد که تقریبا داشت تمام میشد. وقتی مجددا بارهایش را دید واقعا تعجب کرد.
بسته بیسکوییت داخل بارهایش بود با تعجب گفت:« بسته بیسکوییت من این جاست، پس آن بسته بیسکوییت متعلق به آن مرد بود و او سعی میکرد آن را تقسیم کند؟» زن با غم و اندوه فهمید که دیگر برای عذرخواهی دیر شده است و دریافت که خود او انسان گستاخ و نمک نشناس بوده است.
یادمان باشد:
1️⃣ زود و از روی ظاهر قضاوت نکنیم .
2️⃣ خیلی از خصلتهایی که به دیگران نسبت میدهیم را خودمان داریم ولی اغلب به آنها توجهی نمیکنیم.
3️⃣ تا دیر نشده است باید بعضی کارها را انجام داد، واقعا همیشه زمانی برای انجام برخی کارها نیست
فرم در حال بارگذاری ...