شن | یک | دو | سه | چهار | پنج | جم |
---|---|---|---|---|---|---|
<< < | > >> | |||||
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
« یه_ راه_ خوب | نمیشه جلوشُ گرفت، پیش میاد » |
#زن این طوری است که می چسبد، سفت و سخت می خواهدت.
هی می گوید که با همه چیز می سازم،
حتی بهتر از آن که مادربزرگ با پدربزرگ و هوو می ساخت،
هی اصرار می ورزد که بمانیم، تا ابد حتی، هی تصویر عاشقانه می سازد،
بعد همان طور که مرد دارد ناز می کند، دارد طفره می رود،
دارد خودش را به آن راه می زند و فکر می کند زن هنوز می خواهد،
فکر می کند زن هنوز می سازد،
یک هو ناغافل می بیند زنی نیست کنارش، که بخواهد، که بسازد، که بماند.
زنی که می خواست دیگر نمی خواهد.
اگر همه ی پوئن های شهر را بدهی بهش، نمی خواهد.
مرد، اگر به موقع نباشد، اگر سر بزنگاه قاپ را ندزدد،
از کف ش رفته است برای همیشه.
زن، مرد را می خواهد به شرط آن که غرورش نرود زیر پای او له بشود.
فرم در حال بارگذاری ...