اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

عشق و محبت

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

جستجو

موضوعات

« امام حسین(ع)فلسفه‌ی اصلی‌ام در زندگی »

داستان کوتاه و پندآموز

1398/01/26

  11:25:00 ق.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

داستان کوتاه و پندآموز

#داستان کوتاه و پندآموز

چند نفر از پلی عبور می‌کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند. همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند به آنها کمک رسانند. ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است که نمیتوان برایشان کاری کرد، به آن دو گفتند که امکان نجاتتان وجود ندارد و شما به زودی خواهید مرد!!!

در ابتدا آن دو مرد این حرف‌ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند اما همه دائما به آنها می‌گفتند که تلاشتان بی‌فایده است و شما خواهید مرد! پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می‌کرد…

بیرونی‌ها همچنان فریاد می‌زدند که تلاشت بی‌فایده هست. اما او با توان بیشتری تلاش می‌کرد و بالاخره از رودخانه خروشان خارج شد. وقتی که از آب بیرون آمد، معلوم شد که مرد ناشنواست! در واقع او تمام این مدت فکر می‌کرده که دیگران او را تشویق می‌کنند.

ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می‌گویند!


فرم در حال بارگذاری ...