اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

عشق و محبت

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

جستجو

موضوعات

« ﻫﯿﭻ ﻭﺭﺯﺷﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻠﺐ ﻣﻔﯿﺪ ﺗﺮامام صادق علیه السلام : . »

به سوی شام

1397/07/23

  12:23:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

به سوی شام

#یاوران_زینب #اربعین #کربلا #به سوی شام
کاروان به سمت شام شهر نامرادی ها حرکت کرد. راهی طولانی و طاقت فرسا بود. کودکان خسته و کتک خورده، می بایست پانزده منزلگاه را می پیمودند تا به دیار غم ها برسند.
هوا سوزان بود و آب مشک ها رو به پایان. کاروان ناگزیر به سمت منزلگاه قصر بنی مقاتل رهسپار گردید. و در آن جا توقف کرد. یکی از دختران امام حسین علیه السلام از شدت خستگی، به سایه درختی پناه برد و به خواب رفت. کاروان به راه افتاد و او در بیابان جا ماند. خواهرش در میانه راه متوجه شد و به ساربان خبر داد، ولی کاروان بی اعتنا هم چنان راه خود را می رفت. سرانجام با التماس فراوان این خواهر، کسی را در پی دخترک فرستادند تا او را به کاروان برساند.
در ادامه راه، کاروان به معدنی رسید که کارگرانش مشغول کار بودند. اهل حرم به دلیل گرسنگی شدید و از روی ناچاری، برای درخواست مقداری آب و غذا به آنان مراجعه کردند، ولی آنان با سنگدلی و ناسزا، بانوان را از آن جا راندند. در آن محل، کودک یکی از زنان امام حسین علیه السلام به نام محسن سقط می شود که طفل نشکفته را در همان جا به خاک می سپارند. [1]
هنگامی که اهل بیت به شهر پر نفاق و کینه بعلبک می رسند، فرماندار آن جا دستور می دهد کودکان شهر برای استهزا و تمسخر اسیران، به پیشواز کاروان روند. [2]
پس از ساعتی، کاروان به نزدیک دیر راهبی نصرانی می رسد. ساربانان سنگدل، سرها را از داخل صندوقچه ها بیرون می آورند و بر نیزه ها می کنند. سپس در برابر چشمان کودکان گرسنه، سفره غذا و بساط مستی می گسترند و تا صبح پیاله گردانی می کنند. [3]
کاروان همین گونه راه می پیمود و ساربانان، زنان و کودکانِ معصوم را آزار می دادند. این همه، گوشه ای از دریای بی ساحل اندوه طفلی سه ساله بود که آن را از پشت پنجره باران خورده چشمان معصومش تماشا می کرد. او هماره لحظه ای را انتظار می کشید تا سختی دردهای دل کوچکش را با جرعه ای از دیدار چهره خورشیدی پدر درمان کند.
1. نفس المهموم، ص 239.
2. بحارالانوار، ج 45، ص 127.
3. معالی السبطین، ج 2، ص 125

www.mfso.ir
معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امور خیریه
www.mfpo.ir
مرکز فرهنگی پژوهشی اوقاف


فرم در حال بارگذاری ...