فروردین 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          

عشق و محبت

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

جستجو

موضوعات

« "آتیلا ایلهان"همیشه مقداری دلگرمی ... داخل جیبت باید باشد... »

باید خدا را به زمین بیاورم..

1398/08/07

  08:41:00 ق.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

باید خدا را به زمین بیاورم..

#باید خدا را به زمین بیاورم… دستانش را بگیرم ببرم کنارِ بیقراریِ آدم ها… کنارِ کودکِ معصومی که زمانِ شیطنت و بازیگوشی اش داشت کنارِ چهار راه یا توی کوره های آجر پزی کار میکرد… کنارِ مردِ رنج کشیده ای که نزدیکِ غروبِ آفتاب به دیوارِ خانه تکیه داده… خیره به سنگریزه های خیابان بود و رویِ رفتن به خانه را نداشت چون دستانش خالی بود و برای نیازِ همسر و فرزندش چیزی نداشت به جز بغضی برای نترکیدن…

کنارِ پیرزنی که به خانه ی سالمندان فرستاده شد و هنوز هم داشت زیرِ لب دعا میخواند برایِ خوشبختیِ فرزندی که راهیِ خانه ی سالمندانش کرده بود… کنارِ کودکی که میانِ فریادهای والدینش… گوش هایش را گرفته بود و با خودش درک کردن و بزرگ شدن را تمرین میکرد… کنارِ زنی نجیب و بی گناه که درد کشید… خیانت دید و باز هم در سکوتی مرگبار مدارا کرد و بخاطرِ فرزندش هر ثانیه مردن را به جانش خرید…

☕کنارِ جوانی که ناگزیر تمامِ آرزوهایش را زنده به گور کرد… یا بیمارِ بدحالی که هزینه ی درمان نداشت و تسلیمِ جبرِ روزگار شد… یا شاید کنارِ آدم هایی که هر ثانیه بی گناه در جنگِ قدرت ها کشته میشوند و فریاد هایشان حریفِ تحریم و ظلم و بمب و گلوله ها نمیشود… باید خدا را به زمین بیاورم… میخواهم ببیند حال و روزِ آدم ها را… میخواهم بپرسم چرا کاری نمیکند؟… حالِ زمین اصلا خوب نیست… من باید بروم… باید خدا را به زمین بیاورم…


فرم در حال بارگذاری ...