صفحات: << 1 ... 397 398 399 ...400 ...401 402 403 ...404 ...405 406 407 ... 945 >>
#سوره بلد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ ﴿1﴾
سوگند به این شهر (1)
وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ ﴿2﴾
و حال آنکه تو در این شهر جاى دارى (2)
وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ ﴿3﴾
سوگند به پدرى [چنان] و آن کسى را که به وجود آورد (3)
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿4﴾
براستى که انسان را در رنج آفریده ایم (4)
أَیَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ ﴿5﴾
آیا پندارد که هیچ کس هرگز بر او دست نتواند یافت (5)
یَقُولُ أَهْلَکْتُ مَالًا لُبَدًا ﴿6﴾
گوید مال فراوانى تباه کردم (6)
أَیَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ ﴿7﴾
آیا پندارد که هیچ کس او را ندیده است (7)
أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ ﴿8﴾
آیا دو چشمش نداده ایم (8)
وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ ﴿9﴾
و زبانى و دو لب (9)
وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ ﴿10﴾
و هر دو راه [خیر و شر] را بدو نمودیم (10
#بلوغ دردناک است ،
وداع با دوران کودکی دردناک است ،
کامل شدن دردناک است ،
اما گریزی نیست و تو آهسته آهسته
بلند می شوی، و راه می افتی و می روی،
و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود،
اما آبدیده می شوی و می آموزی که
از جاده های ناشناس نهراسی،
از مقصد بی انتها نهراسی،
از نرسیدن نهراسی
و تنها بروی و بروی و بروی…
#سوره قلم ایه 51 و 52
وَإِنْ یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿51﴾
و آنان که کافر شدند چون قرآن را شنیدند چیزى نمانده بود که تو را چشم بزنند و مى گفتند او واقعا دیوانه اى است (51)
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ ﴿52﴾
و حال آنکه [قرآن] جز تذکارى براى جهانیان نیست (52)
#بعد از رکوع و سجده و بعد از قیام از دور
هر شب دو زانو می زنم با احترام از دور
دستی به روی سینه و دستی به سوی تور
وروی لبم گُل می کند : آقا سلام از دور
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
#قطره عسلی بر زمین افتاد،مورچه ی کوچکی آمد و از آن
چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید…باز عزم رفتن کرد،اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی
را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه
بیشتر و بیشتر لذت ببرد…مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد…اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت…در این حال ماند
تا آنکه نهایتا مرد…
بنجامین فرانکلین میگوید:
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،
و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود…
این هست حکایت انسان و دنیا
<< 1 ... 397 398 399 ...400 ...401 402 403 ...404 ...405 406 407 ... 945 >>