صفحات: << 1 ... 375 376 377 ...378 ...379 380 381 ...382 ...383 384 385 ... 945 >>
امروز
به احترام زندگی مهربان می مانم
هر جا قلبی مهربان
در حال تپیدن است
بهشتی زیبا
در حال روییدن است
الهی امروزتون سرشار از
اتفاقات زیبا باشه
#سلام صبحتون بخیر ?
#پرواز جاودانه عقابهای ایرانی
23 تیرماه سال 1361 سالروز شهادت دو خلبان دلاور هوانیروز شهید سرلشکرخلبان ایرج عیوضی و شهید سرلشکرخلبان میرمراد زهی می باشد
********************************************************
شهید سرلشکرخلبان ایرج عیوضی، متولد 1332 در روستای ناصرآباد از توابع آبیک قزوین، تحصیلات ابتدایی را در روستا و دورة راهنمایی را در ابیک و مقطع متوسطه را در تهران گذراند. سال 1353، پس از پذیرش در هوانیروز، برای خلبانی بالگرد استخدام شد.
آموزش نظامی را در پادگان حرّ تهران به پایان رساند و برای یادگیری زبان انگلیسی به کلاسهای آموزش پرواز رفت. پس از طی دورة پرواز با بالگرد، رشتة اختصاصی پرواز با هلیکوپتر کبری را نیز با موفقیت پشت سر گذاشت. نخستین واحد خدمتی او هوانیروز اصفهان بود که در آنجا از خلبانان موفق توانمند و مسئولیتپذیر به شمار میرفت.
شهیدسرلشکر خلبان ایرج عیوضی عاشق سربلندی کشور بود و به حرفهاش علاقهای وافر داشت. در جبهه، هرگاه دربارة خانواده صحبت مىشد، مىگفت: خانوادهام را به اندازهاى دوست دارم که جاى خدا و دفاع از میهن را در دلم تنگ نکنند.
**********************************************************
سرتیپ خلبان شهید محمد امین میرمراد زهی از هموطنان اهل تسنن وقشر بلوچ که در روستای سب از بخش سیب وسوران شهرستان سراوان در اذر ماه سال 1332 متولد گردید او از طایفه میر مراد زهی که یکی از اقوام اصیل ونجیب قوم بلوچ بوده و پدر بزرگوارشان حاج گهرام نیز یکی از افراد معتمد وریش سفیدان منطقه میباشند.
در تمام دوران تحصیلی ومخصوصا ایام تعطیلات تابستان کمک به والدین وخصوصاکارهای بزرگ کشاورزی از جمله درو کردن گندم بریدن یونجه جهت خوراک احشام وجمع اوری خرما از باغات خویش را یک وظیفه می دانست ودوشادوش پدر در انجام کارهای سخت کشاورزی به او کمک میکرد.
از همان دوران کودکی اوعاشق خلبانی بود.در دوران تحصیل روی جلد کیف ابی رنگ خویش جمله(بلند اسمان جایگاه من است) را با خط درشت وبه رنگ مشکی نوشته بود.بعضی از دوستان همکلاسی او مفهوم این جمله را نمی دانستند و از او سوال میکردند که او با تبسم وخوشرویی در جواب میگفت من شغل خلبانی وپرواز در اسمان وبر فراز زمین را دوست دارم وانشالله میخواهم در اینده خلبان شوم.
اواخر سال 1353 با43 تن از استان سیستان وبلوچستان با رتبه بالایی جزء پزیرفته شدگان خلبانی به استخدام هوانیروز در می آید . پس از گذراندن این دوره ها موفق به پذیرفته شدن دوره خلبانی بالگرد کبری میشود.
*******************************************************
در عملیات رمضان شهیدسرلشکرخلبان ایرج عیوضی به جای یکی از دوستانش، که چند روز بیشتر از مراسم ازدواجش نگذشته بود، داوطلب شرکت در این عملیات شده بود. او به همراه شهید سرلشکرخلبان محمدامین میرمراد زهی روز 23 تیرماه 1361 همراه چهار فروند هلیکوپتر کبری به پشتیبانی تعدادی از نیروهای ایرانی، که در خطر پاتک دشمن قرار داشتند، به طرف بصرة عراق به پرواز درآمدند
پس از رشادتهای فراوان، در حالی که حلقة محاصرة دشمن تا دندان مسلح را شکسته بود، هلیکوپترشان در شمال شرقی بصره هدف موشک مالیوتکای مزدوران بعثی قرار گرفت و همراه با شهیدسرلشکرخلبان محمدامین میرمرادزهی، میان شعلههای آتش بالگرد در خاک عراق سقوط کرد و برای همیشه جاودانه ماندند.
پلاک، قسمتی از استخوان پا، شهیدسرلکشرخلبان ایرج عیوضی بعد از گذشت 16 سال کشف و در ، قزوین و آبیک، در آرامستان محل تولدش به خاک سپرده شد.
یادشان جاودان
*********************************************************
——————————————————————————————————-
من هوانیروزیم…از همان روز که سیمرغ شدم…از همان روز که میان همهمه این شهر شلوغ شنیدن صدای هلی کوپتر برایم حس دیگری شد…
——————————————————————————————————–
میهن ، میهن عزیزم فرزندانت را فراموش نکنی
#روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.»
بازرگان دیگر گفت: «اشتباه می کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟»
آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جایش ماند. هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند. سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت: «بسیار خوب! تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.»
سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد. شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت: «آقا،انعام من چی شد؟»
بازرگان، ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد. وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت: «مگر تو دیوانه ای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار ،یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟!»
شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد. آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید: «آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!»
بازرگان دومی پاسخ داد: «تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم می کند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد، اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است. پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.»
#فرق روزهای خوب و بد زندگی اینه
روزهای بد رو همون موقع میفهمی
اما روزهای خوب رو بعدا که خاطره میشه میفهمی
#پدرش کشاورز بود، دانشگاه اکسفورد قبولشد، به بازیگری علاقه داشت و عضو گروه کمدی دانشگاه شد ولی لکنت زبانش باعث میشد به او نقش ندهند.
یک روز فهمید وقتی نقش شخصه دیگری را بازی می کند لکنتش برطرف میشود ولی باز به او بازی نمی دادند چون صورت سینمایی و هیکل خوبی نداشت.
رفت و کاراکتر خودش را ساخت.
مستر بین…
معروف ترین کاراکتر کمدی دنیا؛
او هم اکنون 132 میلیون پوند ثروت دارد…
<< 1 ... 375 376 377 ...378 ...379 380 381 ...382 ...383 384 385 ... 945 >>