صفحات: << 1 ... 752 753 754 ...755 ...756 757 758 ...759 ...760 761 762 ... 989 >>
#کرامتی از امام سجاد (ع)
بعضی از مخالفین که مرتب به حضرت علی بن الحسین علیه السلام طعنه می زد و ناسزا می گفت با مشاهده این برخورد امام با یکی از اصحاب خود گفت: تعجب است از این آقایان !! یک بار ادعا می کنند که آسمان و زمین و همه چیز به آنها داده شده است و خداوند هیچیک از آرزوها و حوائجشان را ردّ نمی کند و بار دیگر از اینکه حال یکی از خواصّ اصحابشان را اصلاح کنند، اعتراف به عجز می کنند. این حرف به همان مردی که صاحب قصه موجود است رسید.
بلافاصله به حضور حضرت علی بن الحسین علیه السلام آمد و عرض کرد: یا ابن رسول الله از فلان آقا چنین و چنان به من رسیده است و این بر من سنگین تر است از محنت و ناراحتی خودم.
حضرت علی بن الحسین علیه السلام با شنیدن این سخن او فرمودند: خداوند متعال برای فرج تو اذن داد!! ای فلانه (اسم یکی از کنیزهای خود را بردند) آنچه برای سحری و افطار من است بیاور!! او دو قرص نان را با خود آورده حضرت به مرد فرمود: این دو را بگیر که نزد ما غیر از آنها چیز دیگری نیست. هر آینه به تحقیق خداوند به وسیله همین دو مشکل تو را حل خواهد کرد و خیر وسیعی از آن دو به تو خواهد رسید.
مرد آن دو را گرفت و به بازار وارد شد در حالیکه هیچ نمی دانست واقعاً با آن دو قرص نان چه کند، از سوی دیگر از سنگینی قرض خود تفکر می کرد و بدی حال خانواده اش و شیطان هم او را وسوسه می کرد که واقعاً چه رابطه ای بین این دو و نیاز تو وجود دارد؟
همچنانکه آن مرد در حال راه رفتن بود به ماهی فروش برخورد که یک ماهی از ماهی او نزد او باقی مانده بود. به او گفت: این ماهی تو نزد تو باقی مانده و یکی از این دو قرص نان من هم نزد من زیاد آمده است. آیا حاضری تو ماهی اضافی و به جا مانده خود را به من بدهی و یک قرص از نان اضافی من بگیری؟
او گفت: آری و لذا ماهی را به او داد و یک قرص نان را گرفت. باز آن مرد به راه افتاد و به مردی برخورد کرد که با او کمی نمک بود که کسی به آن رغبتی نداشت.
به او گفت: آیا حاضری این نمک را که کسی به آن رغبتی ندارد با یک قرص نان من که آن هم مورد رغبت کسی نیست معاوضه کنی؟ !! گفت: آری و این کار را کرد.
مرد ماهی و نمک را آورده و گفت: این را با این اصلاح می کنم (یعنی ماهی را پخته و به آن نمک می زنم و تناول می کنم.) اما همینکه شکم، ماهی را پاره کرد دو لولوء بسیار فاخر در درون آن یافته خدای را شکر نمود و در همان حال که غرق خوشحالی حاصل از یافتن آن دو لولوء بود، درب منزلش به صدا در آمد او بیرون آمده تا ببیند که پشت درب چه کسی است؟ ناگهان دید صاحب ماهی و صاحب نمک هستند که با هم آمده و هر کدامشان می گویند: ای بنده خدا ما تلاش کردیم خودمان، یکی از خانواده هایمان قرص نان را بخوریم، ولی دندانمان در آن کارگر نیفتاد و جز این گمان نداریم که تو در بدحالی و دست تنگی به نهایت رسیده و بر مشقّت و شدت عادت کرده ای !حال ما این نان را به تو بر می گردانیم و آنچه را از ما گرفته ای بر تو حلال می کنیم او هم آن دو قرص نان را از آن دو گرفت و همینکه بعد از رفتن آن دو در منزل مستقر شد درب منزلش به صدا درآمد و کسی جز فرستاده حضرت علی بن الحسین علیه السلام نبود.
او به منزل وارد شده و گفت: حضرت به تو می فرماید: خداوند فرج تو را فرا رسانید حال طعام ما را به ما برگردان که آن را جز ما نمی خورد !! آن مرد دو لولوء را فروخت و مال بسیار فراوان و بزرگی به دست آورد که هم قرضش را با آن اداء کرد و حالش هم بعد از آن بسیار خوب شد!!!
بعضی از مخالفین با مشاهده خوب شدن وضع این شیعه، گفت: چقدر این تفاوت شدید است. در حالیکه علی بن الحسین نمی توانست نیاز او را برآورد اینچنین او را با این ثروت بزرگ بی نیاز کرده است. این چگونه ممکن است ! و چگونه کسی که بر این ثروت بزرگ قدرت دارد از برطرف کردن نیاز یک شیعه عاجز است؟
حضرت علی بن الحسین علیه السلام هم فرمودند: آری قریش هم به پیامبر صلی اله علیه و آله چنین گفتند: چگونه از مکه به بیت المقدس می رود و در آنجا آثار انبیاء را مشاهده می کند و باز در یک شب از آنجا بر می گردد، همان کسی که نمی تواند از مکه به مدینه برود مگر در خلال دوازده روز؟ و این در هنگامی بود که حضرت از مکه هجرت کرده بود.
سپس حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمودند: سوگند به خداوند امر الله و امر اولیاء او را با او نمی دانند و جاهلند، هر آینه به مراتب بلند جز با تسلیم به خداوند جل ثنائه نمی توان نائل شد و با ترک نمودن پیشنهاد به او و راضی بودن به آنچه او با آن، آنها را تدبیر می کند.
اولیاء خداوند به ناگواریها و سختیها صبر کردند صبری که هیچکس دیگر در آن با آنها مساوی نیست در نتیجه خداوند هم آنها را جزا داد به اینکه نجاح و پیروزی و به مقصد رسیدن را در زمینه همه خواسته هایشان به ایشان واجب کرد ولکن آنها با وجود این جز آنچه او برای آنها اراده کند، از او درخواست نمی کنند.
منابع:
بحارالانوار، ج 46، ص 20، حدیث 1 به نقل از امالی صدوق
#بہ حسین تو قسم قافیہ را باختہ ام اقتدایے بہ طریق #شهدا نیست مرا روزے ام ڪن سحرے گوشہء بین الحرمین هوسے جز سفر #ڪرب_و_بلا نیست مرا یا_ابا_عبدالله_الحسین (ع)
#تاراج وسایل امام حسین علیه السلام
لباسى را که به تن حسین علیه السلام بود به تاراج بردند. بحر بن کعب، شلوار ایشان را برداشت و قیس بن اشعث قطیفه ایشان را بُرد که از جنس خز بود و از آن پس «قیسِ قطیفه» نامیده شد. مردى از قبیله بنى اَوْد به نام اَسوَد کفشهاى ایشان و مردى از قبیله بنى نَهشَل بن دارِم شمشیر ایشان را به تاراج برد. شمشیر ایشان بعدها بدست خانواده حبیب بن بُدَیل افتاد.[1]
مردى از قبیله کِنده از تیره بنى بَدّاء به نام مالک بن نُسَیر به نزد حسین علیه السلام آمد و با شمشیر بر سر ایشان زد تا آنجا که کلاهِ زیر کلاهْخودِ ایشان را شکافت. شمشیر به سر ایشان رسید و آن را خون انداخت و کلاه پر از خون شد. حسین علیه السلام به او فرمود: «دیگر با آن [دست] نخورى و ننوشى و خداوند تو را با ستمکاران محشور کند!»
حسین علیه السلام آن کلاه را انداخت و کلاه دیگرى خواست و آن را بر سر نهاد و عمامه پیچید؛ اما ناتوان و بىحال شده بود. مرد کِنْدى آمد و کلاه نخست را که از خز بود، برداشت و پس از ماجراى کربلا آن را به زنش امّ عبداللَّه دختر حُر و خواهر حسین بن حُرّ بَدّى نشان داد و به او سپرد تا آن را از خون بشوید. زنش به او گفت : آیا لباس فرزند دختر پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله را به درون خانه ام مى آورى؟! آن را از من دور کن. دوستانش مى گویند که او هماره در بدبختى و نکبت بسر برد تا مرد. [2]
و اسحاق بن حُوَیّه، پیراهن امام علیه السلام را برد و پیسى گرفت. روایت شده که در پیراهن ایشان، بیش از صد و ده جاى اصابت تیر و نیزه و شمشیر یافتند و به فرموده امام صادق علیه السلام سى و سه جاى نیزه و سى و چهار جاى ضربه شمشیر یافتند. عمر بن سعد، زره امام علیه السلام را که اندازه بدن ایشان بود و بَجدَل بن سُلَیم کلبى انگشتر ایشان را بردند. بجدل [براى این کار] انگشت امام علیه السلام را قطع کرد.
قَلانِس نَهشَلى هم شمشیر امام علیه السلام را برداشت و گفته شده که شمشیر را جُمَیع بن حلق اَوْدى برد.[3]
آنگاه به تاراج کردن جامه هاى امام حسین علیه السلام روى آوردند. اسحاق بن حَوبه حضرمى - که خدا لعنتش کند -، پیراهن امام علیه السلام را برد و آن را پوشید؛ امّا پیسى گرفت و مویش ریخت… بحر بن کعب تَیمى - که خدا لعنتش کند -، شلوار امام علیه السلام را به غارت برد و نقل شده که از دو پا فلج و زمینگیر شد.
اَخْنَس بن مَرثَد بن علقمه حضرمى - که خدا لعنتش کند -، عمامه امام علیه السلام را برداشت و گفته شده که جابر بن یزید اَوْدى - که خدا لعنتش کند -، عمامه را برد و به سرش پیچید و سبک مغز و کم عقل گردید. اسود بن خالد هم کفشهاى امام علیه السلام را تاراج کرد و بَجدَل بن سُلَیم کلبى - که خدا لعنتش کند -، انگشتر امام علیه السلام را برداشت. او انگشت ایشان را که انگشتر داشت، قطع کرد.
[بعدها] مختار او را دستگیر کرد و دست و پاهایش را برید و او را وانهاد تا در خونش بغلتد و هلاک شود. قطیفه خز امام علیه السلام را قیس بن اشعث - که خدا لعنتش کند - غارت کرد و زرهِ کوتاه (تنپوشِ) امام علیه السلام را عمر بن سعد - که خدا لعنتش کند - برداشت و هنگامى که عمر بن سعد به قتل رسید، مختار آن را به قاتل وى ابوعمره بخشید.
جُمَیع بن خلق اَوْدى شمشیر امام علیه السلام را برد و گفته شده که مردى از بنى تمیم به نام اسود بن حنظله - که خدا لعنتش کند -، آن را به تاراج برد در روایت [محمّد] ابن سعد نیز آمده است که فلافِس نَهشَلى، شمشیر ایشان را برد و محمّد بن زکریّا افزوده است که پس از آن شمشیر بدست دختر حبیب بن بُدَیل افتاد.
این شمشیرِ به تاراج رفته غیر از شمشیر ذوالفقار است که با دیگر چیزهاى مشابهش، جزو گنجینه نبوت و امامت مصون و محفوظ، نگاهدارى مىشود. راویان نیز در تصدیق همین نقل مطالبى مشابه آن گزارش کرده اند.[4]
وسایل او (حسین علیه السلام) را به تاراج بردند. قیس بن اشعث عمامه او را و دیگرى شمشیرش را و آن یکى کفشها و این یکى شلوارش را برداشت و سپس اموال او را به تاراج بردند. عمر بن سعد گفت: هر کس که چیزى برداشته، برگردانَد؛ اما هیچکدام چیزى برنگرداندند.[5]
سپس مردم به سوى [عطر و] سرخابى که [حسین علیه السلام] از کاروان تجارى [-یمن] گرفته بود و نیز به سوى آنچه در خیمه ها بود، رفتند و آنها را به تاراج بردند.[6]
پانویس[ویرایش]
پرش به بالا ↑ تاریخ الطبرى: ج5، ص453، الکامل فى التاریخ: ج2، ص572.
پرش به بالا ↑ تاریخ الطبرى: ج5، ص448، أنساب الأشراف: ج3، ص408.
پرش به بالا ↑ مثیر الأحزان: ص76. نیز، ر.ک: شرح الأخبار: ج3، ص164، ح1092 و ص165، ح1094.
پرش به بالا ↑ الملهوف: ص177، بحارالأنوار: ج45، ص57.
پرش به بالا ↑ المنتظم: ج5، ص341.
پرش به بالا ↑ الأخبار الطوال: ص258، بغیة الطلب فى تاریخ حلب: ج6، ص2629.
#شال عزا ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )
این شالشو فقط محرم دور گردنش می انداخت.
تا آخر بعد به من می گفت بشورم و میذاشت . کنار تا محرم سال بعد.
محرم 92 می خواست جمع کنه،گفتم: هنوز نَشُستَم.
گفت: می خوام همینطورى نگه دارم،منم قسم داد که یه وقت نشورم
و همونطور گذاشتم کنار.تا روز رفتنش شالشو از من خواست
و با خودش برد.نمی دونم چى تو دلش می گذشت ،فقط اینو میدونم
که شالشو برد تا روز وفات حضرت زینب تو سوریه استفاده کند
ولى دقیقا روز وفات حضرت تو مشهد پیکر قشنگش هم بستر خاک شد.
راوی:مادر شهید
#یه دعا میکنم . . . یه آمین بگو . . . ♥ ♥ ♥
خدایا ما رو تو زندگیمون فقط سر یک دوراهی قرار بده
اونم بین الحرمین باشه . . . ♥ ♥ ♥
ندونیم پیش عباس ( ع ) زانو بزنیم یا حسین ( ع ) . . . ♥ ♥ ♥
<< 1 ... 752 753 754 ...755 ...756 757 758 ...759 ...760 761 762 ... 989 >>