آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30

عشق و محبت

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

جستجو

موضوعات

صفحات: 1 ... 531 532 533 ...534 ... 536 ...538 ...539 540 541 ... 989

1398/01/26

  12:37:00 ق.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

سُکانِ زندگیِ

#سُکانِ زندگیِ طوفان زده ام را به تو می سپارم…

می دانم که نتیجه ی این اعتماد و توّکل…
آرامش است.♡♡♥

  12:33:00 ق.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

صبرپیشه کنید

#اگرمیخواهید قوی باشید صبرپیشه کنید ، فهیم باشیدوعاقل
هرکسی میتواند گستاخ باشد،
اماقدرت واقعی درمحبت وادب نهفته است 

1398/01/25

  11:53:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

زیاد باخداحرف بزن

#زیاد باخداحرف بزن
زیادباخدارفت امد کن
وقتی دلت باخداست ،بگذارهرکس میخواهد دلت رابشکند
وقتی توکلت باخداست ،بگذارهرچقدرمیخواهندباتو بی انصافی کنند
وقتی امیدت یاخداست ،بگذارهرچقدرمیخواهندناامیدت کنند
وقتی یارت خداست ،بگذارهرچقدرمیخواهندنارفیق شوند
همیشه باخدابمان
چترپروردگاربزرگترین چتردنیاست

  11:51:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

#حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?
?

گویند:
ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.

ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.

دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم.
?
? ?

  11:51:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

#حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?
?

گویند:
ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.

ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.

دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم.
?
? ?

1 ... 531 532 533 ...534 ... 536 ...538 ...539 540 541 ... 989

 
مداحی های محرم