تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          

عشق و محبت

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

جستجو

موضوعات

صفحات: 1 ... 25 26 27 ...28 ... 30 ...32 ...33 34 35 ... 989

1400/06/26

  10:35:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

زندگے‌به‌سبڪ‌شھدا

#زندگے‌به‌سبڪ‌شھدا?
همیشه آیه (وَجَعَلنا…) را زمزمه میکرد …
میگفت مگر دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد ؟!
#شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ ❤️

1631901916photo_2021-09-05_10-20-28.jpg


فرم در حال بارگذاری ...

  10:34:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

شھادت‌آغازخوشبختی اس

#شھادت‌آغازخوشبختی است،
خوشبَختۍ‌کھ‌پایٰان‌نَدارَد
شھیدکه بشوی
خوشبَختِ‌اَبَدۍمیشَوی…

1631901811025d248b84a160416905cd82572b2a6f.mp4


فرم در حال بارگذاری ...

  10:31:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

#شهید ابراهیم هادی

❣️ #عند_ربهم_یرزقون


وقتی از جنگ برگشته بود میگفت: در جنگ اتفاقات و حالاتی رخ داد که برایمان روشن شد
که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
دنیا احاطه کامل دارد و خداوند نیز بر تمام آن شاهد و ناظر است.

#شهید ابراهیم هادی??

1631901607video_2021-09-17_22-27-58.mp4


فرم در حال بارگذاری ...

  10:26:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

#رمان_تلالو_ابراهیم

#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپی‌فقط‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌مجاز‌است
پارت شصت و چهار
فلش بک

- هانیه :
بابا و عمو همراه مامان جون وارد خانه شدن
خیلی خوشحال شدم با خودم گفتم چه خوب شد مامان جون هم امد
یک بزرگتر هم از ما اومد
یکم نشستیم
یهو
عمو شروع کرد تند تند و عصبی با محمد حرف زدن
کم کم بحث بالا گرفت…
حرف هایی که میزدند را هیچ کدامش را قبول نداشتم
بغض کرده بودم آبروی من جلوی مامان و خواهر محمد هم رفت
چشم هایم پر از اشک بود به مامان میگفتم تروخدا برو یک کاری بکن الان کار به جاهای باریک میرسد
میگفت اگه من برم! اون وقت کار به جاهای باریک میکشه و بزار حرمت ها حفظ بشه ?‍♀
مامان و خواهر محمد سکوت کرده بودن
ای کاش آنهاهم داد میزدند ولی سکوت نمیکردند
از خجالت داشتم آب میشدم
به مامان جون گفتم : تروخدا مامانی یک کاری بکن
من برای همه کار هایی که کردم دلیل دار
یک کاری بکن مامانی
آخر محمد فهمید من قبلا چجوری بودم
آخرمحمد فهمید چه گناهایی میکردم
مامان جون اومد بغلم کرد و گفت : درسته دیگه مثل ما نیستی ولی هرچی باشه خون ما توی رگ های توهم هست
آبروی تو بره آبروی ماهم میره?‍♀
نگران نباش دخترم الان درستش میکنم
وقتی مامان جون رفت سمت
عمو و بابا و محمد
توی دلم داشتم با ابراهیم درد و دل میکردم که
صدا ها آرام شد
فقط صدای مامان جون شنیده میشد :
کافیه دیگه
سیاوش کافیه !
دیگه علی ادامه نده …
هرچی هم باشه
هر اختلافی هم باشه این دوتا جوان همدیگه را دوست دارن
بزارید خود هانیه تصمیم بگیره
خودش میدونه چه مشکلات و خوشی هایی پیش رو داره
این دختر دیگه بزرگ شده بزارید خودش تصمیم بگیره
دیگه دختر بچه شش ساله که نیست
بابا میخواست مخالفت بکنه که این بار مامان جون بلندتر با غیظ گفت :
میگم کافیه دیگه حرفی نزنید
حرف مامان جون سند بود برای همه !
تقریبا به گفته عمو سیاوش بزرگ خاندان ما حساب میشد
کسی حق نداشت حرف روی حرفش بزند
به محمد گفت : شماهم بیایید داخل
خودتونو درگیر نکنید?

- هانیه :
مامان جون به بحث بین بابا و عمو و محمد پایان داد .
خواهر محمد اومد کنارم نشست و گفت : ابجی هانیه ناراحت نباش دیگه از این بحث ها زیاد پیش میاد
با شیطنت گفت حالاهم که دیدی تموم شد بیا بریم اتاقت و نشونم بده ببینمش
- بهش لبخند زدمو گفتم بله بله بفرما
در اتاق را که باز کردم ریحانه با ذوق رفت سمت گلدون هایی که کنار اتاق گذاشته بودم با لبخند گفت من عاشق گلم
به خونه و روح ادم حال و هوای تازه ای میده …..
بعد با لحن مسخره ای گفت :میتونم کتاباتو ببینم خانووووم ؟؟؟
انقدر با ذوق پرسید که دلم نیومد بگم نه ….
یکی یکی کتاب ها را میدید
روانشناسی . تاریخی . درسی و……!
همینجوری داشت کتاب هارا میدید که یهو با هیجان گفت : وااای?…….
با ترس برگشتم گفتم : سکته کردم چی شده
گفت : این کتابه ?
داداش محمدم عاشقشه
“سلام بر ابراهیم?”
خیلی قشنگه من چند بار مطالعه اش کردم
کلمات کتاب با آدم حرف میزنن . . .
اصلا من همیشه به رفقا میگم که کتاب های شهدا را زیاد بخوانند…
چون آدم ها خیلی شبیه کتاب هایی میشن که مطالعه میکنن
کتابی که زندگی شهید را توضیح بده
خواه یا ناخواه آدم مثل کتاب یا در واقع مثل شهید میشود
–این معجزه خط های کتاب هایی است که از آنها غفلت کردیم–

نویسنده✍️ | #الف‌نـور_هانیه‌بانــو


فرم در حال بارگذاری ...

  10:25:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

السلام‌علیڪ‌یا‌حسین‌ابن‌علۍ‌علیہ‌السلام❤️

#السلام‌علیڪ‌یا‌حسین‌ابن‌علۍ‌علیہ‌السلام❤️

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْاَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

#اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج ??

1631901161photo_2021-09-17_22-21-41.jpg


فرم در حال بارگذاری ...

1 ... 25 26 27 ...28 ... 30 ...32 ...33 34 35 ... 989