آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

عشق و محبت

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

جستجو

موضوعات

موضوع: "بدون موضوع"

صفحات: 1 ... 926 927 928 ...929 ... 931 ...933 ...934 935 936 ... 947

1396/09/06

  05:35:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

یا ایها العزیز...

یا ایها العزیز…
در عصر ما …
تو آن یوسفی هستی
که هرکه به دستت خریده شد،
عزیز می شود!

یا وَلِیَّ اللهِ اِنَّ بَینی و بَینَ اللهِ ذُنوباً لا یَأتی عَلَیها اِلّا رِضاکُم
ای ولی خدا! به راستی میان من و خدای عزوجل، گناهانی است كه آنها را محو نمی‌کند جز رضای شما..

عید مبارک

1396/09/05

  07:49:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

امام غریب خدا صبرتان دهد...

  07:48:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

داعش تمام شد!!!!!!!!!!!!!!!!

  07:45:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

سالروز پرپر شدن یازدهمین گل بوستان امامت و ولایت، تسلیت باد.

امشب که زمین و آسمان می گرید / از ماتم عسگری جهان می گرید
جا دارد اگر شیعه خون گریه کند / چون مهدی صاحب الزمان می گرید
سالروز پرپر شدن یازدهمین گل بوستان امامت و ولایت، تسلیت باد.

1396/09/04

  06:33:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

همسر شهید میثم نجفی

بار اول که خیره شدم تو صورتش
وقتی بود که انگشتر فیروزه شو
کردم دستش سر سفره ی عقد

نذر کرده بودم قبل ازدواج
به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه
حالا اون شده بود جواب مناجاتای من
مثه رویاهای بچگیم بود.
با چشایی درشت و مهربون و مشکی

هر عیدی که میشد
میگفت بریم النگویے، انگشتری ،چیزی بگیرم برات میگفتم:
“بیشتر از این زمین گیرم نکن.
چشات به قدر کافے بال و پرمو بسته عاشق‌کشےدیوانه‌کردن‌مردم‌آزاری ،
❤️یک‌جفت‌چشم‌مشکےواینقدرکارایی؟ .

میخندید و مجنونم میکرد
دلش دختر میخواست.
دختری که تو سه سالگے،
با شیرین زبونی صداش کنه ،بابا
یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه،
سلام کرد و نشست کنارم
دخترش به تکون تکون افتاد. مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده.
لبخندی کنج لباش نشست.
از همون لبخندای مست کننده اش.
یه شیرینی گذاشت دهنم…!
گفتم: “خیره ایشالا!” گفت: “وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم”

اشکام بود که بی اختیار میریخت
.
."خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟” نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه.
ولے نتونست جلو بغضشو بگیره… گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن،
اون جونورا،
به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونومیدریدن؟!

میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟ گفتم:"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر
که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن،
کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟

باز مست شدم از لبخندش… گفت:لطف این کار تو همینه! .
.
تو تشییعش قدم که بر میداشتم ،
و حالا که رو تخت بیمارستان،
رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم
همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم.
همسر شهید میثم نجفی

1 ... 926 927 928 ...929 ... 931 ...933 ...934 935 936 ... 947