فروردین 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          

عشق و محبت

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

جستجو

موضوعات

موضوع: "بدون موضوع"

صفحات: 1 ... 575 576 577 ...578 ... 580 ...582 ...583 584 585 ... 945

1398/01/15

  12:59:00 ق.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

انتظاراتتان را با 

#انتظاراتتان را با شکرگذاری تعویض کنید…
کل زندگی تان در آن لحظه تغییر می کند…
این گونه است که به رنج پایان میدهید…
شما به رنج بردن با هر کدام از این 3 روش پایان میدهید…
با قدر دانی با شکر گذاری با عشق
هنگامی که در حال رنج بردن هستید؛چیزی را برای شکر گذاری پیدا کنید…
خانواده ؛ دوستانتان…
قلبی که در سینه تان می تپد که شما آن را با تلاش به دست نیاوردید
قلبتان به شما بخشیده شده است….
برای بدست آوردن آن لازم نبود کاری را انجام دهید….
خداوند انقدر شما را دوست داشت که هدیه زندگی را به شما بخشید و این موهبت تا زمانی که قلبتان می تپد؛ اداامه دارد…..
بیشتر ما حتی به آن توجه هم نمیکنیم…
برای قلبتان دست بزنید

  12:56:00 ق.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

پروردگارا

#پروردگارا

قاضــــــــے تویی
ڪمک ڪن هیچوقت
قضاوت نڪنیم
دلے ڪہ 
میشڪنیم ارزان نیست

  12:54:00 ق.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

زندگی زیباست ....

#زندگی زیباست …. آنچه نا زیباست از تدبیر ماست ….

سهراب هم زیبا گفت: 

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

.

.

.

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

  12:50:00 ق.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

حجاب

#پدرم گفت گل از رنگ و لعابش پیداست
دختر مومنه از طرز حجابش پیداست.

  12:49:00 ق.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

من همچنان انسانم آرزوست

#پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:
خواهش می کنم به داد این بچه برسید
ماشین بهش زد و فرار کرد
پرستار: این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید
دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:
این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعدهمان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید
و من همچنان انسانم آرزوست

1 ... 575 576 577 ...578 ... 580 ...582 ...583 584 585 ... 945