صفحات: << 1 ... 162 163 164 ...165 ...166 167 168 ...169 ...170 171 172 ... 945 >>
#نشستهام چو غباری به شوقِ اذنِ دخول
بیا بگو نتِکانند پادَریها را…
#ألسَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أنِیسَ النُّفُوس
#دلمان خوش بود که برای خودمان کسی هستیم،
که لابه لای دلتنگی هایمان دستی داریم که بزاریم رو شانه مان،
زبانی که با خود دردودل کنیم،
لبانی که گونه های خودمان را حداقل ببوسیم
و بازوانی که خودمان را در آغوش بگیریم…
نمیدانستیم روزی میرسد که خودمان را هم از خودمان میگیرند،
راستش را بخواهید…اینکه ما دیگران را از کسی متنفر کنیم زیاد درد ندارد
اما اینکه آدمی را از خودش متنفر کنیم…
زندگی اش را، رویایش را، آرزوهایش را کوباندیم و خرد کردیم…
و در آخر آن آدم میماند و…دلی که به حال خود میسوزاند،
دستانی که اطراف زانو ها حلقه کرده
و چشمانی که فقط و فقط از درد میبارند…
#از همان زمان که “نامه” های بلند بالا شد “پیامک"…
“پیامک” شد “استیکر"…
از همان زمان که “چای کیسه ای” را …
به “چایی لاهیجان” دیر دم خودمان ترجیح دادیم!
از وقتی “فست فود"…
جای ساعت ها …
“قل قل قرمه سبزی” روی “اجاق گاز “مان را گرفت!
از همان موقع …
که “همه فصل” همه “میوه” ای در اختیارمان بود …
و یک فصل “انتظار” نکشیدیم …
تا میوه ی “نوبرانه” مان برسد!
همه چیز باید دم دستمان باشد …
حتی اگر فصلش نرسیده باشد!
از وقتی هر چیز را “سریع” خواستیم!
از وقتی هرچیز را “آسان” به دست آوردیم!
و اگر آسان بدست نیامدنی بود “رهایش” کردیم
“صبر” و “انتظار” برایمان کسالت آور و بی معنی شد!
#دوست داشتن تو خیلی چیز ها یاد من داد !!!
مثلا اینکه میشود در یک جاده ے یک طرفه
با سرعتی معادل “عشق” کیلومتر
تنهاے تنها
بی اعتنا به نتیجه حرکت کرد !!!
<< 1 ... 162 163 164 ...165 ...166 167 168 ...169 ...170 171 172 ... 945 >>