صفحات: << 1 ... 962 963 964 ...965 ...966 967 968 ...969 ...970 971 972 ... 989 >>
مجید نام زیبای خدا
متاسفانه با تمسخر این نام زیبا و صدا زدن حیوان باعث شدن برخی دچار ناراحتی و خجالت شوند!
فضای مجازی بجای اینکه فرهنگ مارا بهتر کند!
دین ما را نشانه گرفته …
قربون خودت برم و امضات رضوانه جانم
این روزها تو و دوستا و مامان هاتون خوشحالترین هستید
چون خون باباهاتون ب ثمر نشسته
والبته میدونم توی دلتون میگید کاش این جنگ نبود تا الان باباهای شما هم کنارت بودن …
قربون دل تنگت برم!
خدا مامانتو برات نگهداره که هم مامانه و هم بابا
رضوانه جون ما رو ببخش ک یادمون میره دلتنگیهای تو و دوستات رو
اون دنیا از ما به بابا جونت شکایت نکنیا!
رضوانه جون ما دوستتون داریم …
اما انگار خودمون و دنیامونو بیشتر دوست داریم … که همش یادمون میره اگر بابای تو و دوستاش نبودن، معلوم نبود الان چ بلایی سر ما میومد!
رضوانه جان ها شرمنده همتونیم … برای تمام لحظات دلتنگی تون که بابا میخواستین و بابایی داشت از توی بهشت نگاتون میکردن و دل نگرانتون بودن!
این دنیا که تموم میشه … شما توی بهشت یه پارتی کلفت دارید که بی صبرانه جلوی در منتظرتونه!
اون لحظه ما رو هم یاد کنید
بار اول که خیره شدم تو صورتش
وقتی بود که انگشتر فیروزه شو
کردم دستش سر سفره ی عقد
نذر کرده بودم قبل ازدواج
به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه
حالا اون شده بود جواب مناجاتای من
مثه رویاهای بچگیم بود.
با چشایی درشت و مهربون و مشکی
هر عیدی که میشد
میگفت بریم النگویے، انگشتری ،چیزی بگیرم برات میگفتم:
“بیشتر از این زمین گیرم نکن.
چشات به قدر کافے بال و پرمو بسته عاشقکشےدیوانهکردنمردمآزاری ،
❤️یکجفتچشممشکےواینقدرکارایی؟ .
میخندید و مجنونم میکرد
دلش دختر میخواست.
دختری که تو سه سالگے،
با شیرین زبونی صداش کنه ،بابا
یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه،
سلام کرد و نشست کنارم
دخترش به تکون تکون افتاد. مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده.
لبخندی کنج لباش نشست.
از همون لبخندای مست کننده اش.
یه شیرینی گذاشت دهنم…!
گفتم: “خیره ایشالا!” گفت: “وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم”
اشکام بود که بی اختیار میریخت
.
."خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟” نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه.
ولے نتونست جلو بغضشو بگیره… گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن،
اون جونورا،
به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونومیدریدن؟!
میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟ گفتم:"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر
که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن،
کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟
باز مست شدم از لبخندش… گفت:لطف این کار تو همینه! .
.
تو تشییعش قدم که بر میداشتم ،
و حالا که رو تخت بیمارستان،
رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم
همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم.
همسر شهید میثم نجفی
بهتر است
نتوانند شما را درك كنند
و بمیرید؛
تا این كه زندگى تان را
به توضیح دادن بگذرانید.
از"ویلیام شكسپیر”
<< 1 ... 962 963 964 ...965 ...966 967 968 ...969 ...970 971 972 ... 989 >>