صفحات: << 1 ... 59 60 61 ...62 ...63 64 65 ...66 ...67 68 69 ... 989 >>
یڪ بار برایم نوشتے دوωـتت دارم …
من هزار بار خواندمش ، هزار بار ضربان قلبم بالا گر؋ـت
هزار بار نـ؋ــω در ωـینـہ ام برید ، هزار بار در وجودم ریشـہ ڪرد
انگار ڪـہ هزار بار شنیدہ ام
انگار ڪـہ هزار بار نوشتـہ اے …
یڪ بار در آغوشت ڪشیدم
هزار بار خوابش را دیدم ، هزار بار تب ڪردم
هزار بار آرام گر؋ـتم
انگار ڪـہ هزار بار در آغوشم بودہ اے …
تو یڪ بار دروغ گـ؋ـتے
من دروغت را هزار بار تڪرار ڪردم ، هزار بار رویا ωـاختم
هزار بار باور ڪردم
انگار خانـہ ام را روے آب ωـاختـہ باشم …
تو یڪ بار نبودے
من هزار بار دنبالت گشتم ، هزار بار خاموش بودے
هزار بار بـہ در بـωـتـہ خوردم ، هزار بار دلم گر؋ـت
انگار ڪـہ تمام هزارانم را باختـہ باشم …
و اما یڪ بارہ در دلم ؋ـرو ریختے
و من ڪـہ تو را هزار بار زندگے ڪردہ بودم هزار بار مردم …
تو همیشـہ همان یڪ بودے
یڪ دوωـتے ، یڪ تب ، یڪ رابطـہ ، یڪ تجربـہ
و این من بودم ڪـہ از یڪ ، هزار ωـاختـہ بودم …
هر آدمی دو #قلب دارد ..
قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از #حضورش بی خبر …
قلبی که از آن با خبر است ، همان قلبی است که در سینه می تپد ، همان که گاهی می شکند ، گاهی می گیرد و گاهی می سوزد . گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه و گاهی هم از دست می رود …
اما قلب دیگری هم هست . قلبی که از بودنش بی خبریم . این قلب در سینه جا نمی شود و به جای آنکه بتپد ، می وزد و می بارد و می گردد و می تابد .
این قلب نه می شکند و نه می سوزد و نه می گیرد ، سیاه و سنگ نمی شود ، از دست هم نمی رود . زلال است و جاری ، مثل رود و مثل نسیم و آن قدر سبک که هیچ وقت ، هیچ جا نمی ماند …
این قلب کار خودش را می کند ، نه به احساست کاری دارد ، نه به تعلقت ، نه به آنچه می گویی و نه به آنچه می خواهی و آدم ها به خاطر همین دوست داشتنی اند . به خاطر قلب دیگرشان ، به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند …
#دنیا…
خیلی هم ،
شبیهِ نقاشی های کودکی ام نبود
نقاشی هایم ،
کلبه ای داشت و اجاقی همیشه گرم
یک چمنزار و جوی آبی روان…
آسمانِ نقاشی هایم ابری نداشت
ورشیدِ طلایی اش همیشه خندان …
<< 1 ... 59 60 61 ...62 ...63 64 65 ...66 ...67 68 69 ... 989 >>