آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30

عشق و محبت

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

جستجو

موضوعات

صفحات: 1 ... 398 399 400 ...401 ... 403 ...405 ...406 407 408 ... 989

1398/05/02

  01:08:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

این هست حکایت انسان و دنیا

#قطره عسلی بر زمین افتاد،مورچه ی کوچکی آمد و از آن
چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید…باز عزم رفتن کرد،اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی
را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه
بیشتر و بیشتر لذت ببرد…مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد…اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت…در این حال ماند
تا آنکه نهایتا مرد…
بنجامین فرانکلین میگوید:
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،
و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود…
این هست حکایت انسان و دنیا

  01:06:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

رؤسایی که خوار می‌شوند!

#رؤسایی که خوار می‌شوند!

الإمام علیّ علیه السلام: تَکَبُّرُکَ فىِ الوِلایةِ ذُلٌّ فىِ الْعزْلِ.

امام عـلى علیه السلام فرمود
تکبر تو در دوران ریاست، موجب خوارى در دوران برکنارى است.

غررالحکم، ج1، ص 248

  01:05:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

بیایم خوب بودن راتجربه کنیم.. حتی به اندازه یک روز شاید دیگر فرصت جبرانی نباشد.

#روزی تاجری بسیار ثروتمند، با خود عهد کرده بود در طول زندگانی خویش، یک روز از عمرش را خوب زندگی کند و به مردم مهربانی ورزد.
در آن روز تصمیم گرفت عهد خویش را بجا بیاورد
و با مردم به اندازه ی یک روز درشت خویی نکند
و با آنها با عطوفت رفتار نماید.

زمانی که از خانه خود خارج شد پیرزنی گوژ پشت از او درخواست کمک کرد. از او خواست باری را که همراه دارد تا خانه اش حمل کند.

با خود گفت من با این همه ثروت و قدرت حمال این پیرزن باشم؟ لحظه ای به فکر فرورفت و به یاد عهد خویش افتاد، بار را برداشت و به همراه پیرزن به راه افتاد. تا به خانه ای خرابه رسیدند، دید سه کودک در آنجا مشغول بازی هستند

از او پرسید این کودکان کیستند؟
پیرزن پاسخ داد؛ اینها نوه های من هستند که با من زندگی می کنند. پدر و مادرشان را سالهاست که از دست داده اند.. از او پرسید مخارج آنها را چه کسی تامین میکند؟
پیرزن اشک از چشمانش سرازیر شد، گفت؛ به بازار میروم میوه ها وسبزیجات گندیده ای که مغازه دارها آن ها را بیرون میریزند با خود به خانه می آورم و به آنها میدهم تاگرسنگیشان رفع شود.

تاجر نگاهی به کیسه های که دردستش بود انداخت، به سالها یی که متکبرانه زندگی خود را سپری کرده بود افسوس خورد.. آن روز تمام دارایش را به فقرا و درماندگان شهرش بخشید.

شب هنگام که به بستر خویش میرفت
از خدای خویش طلب عفو کرد و بخاطر کارهایی که در گذشته انجام داده شرمسار و اندوهگین بود. بعد از آن به خوابی ابدی فرورفت. بدون آنکه فردایی در انتظار او باشد.

بیایم خوب بودن راتجربه کنیم..
حتی به اندازه یک روز
شاید دیگر فرصت جبرانی نباشد.

  01:02:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

کسی را اگر دوست داری...

#کسی را اگر دوست داری…
یک لحظه به نبودنش فکر کن…
دلت اگر نریخت،دلش را نلرزان…!
آسمان همیشه آبی نیست…
و آدم ها همیشه از سمتی که فکر می کنند محکم است می افتند…
هزار سال هم که بگذرد…
تلخی دهان آدم های بریده را
تمام شکر های دنیا هم عوض نمی کند…
کسی را اگر دوست داری،برایش همان باش که می خواهی باشد…
و یادت باشد…
تمام برگهای تقویم…
سهم تمام آدم ها نمی شود…

  01:01:00 ب.ظ, توسط سيد فريبا سجاديان مرزبالي  
موضوعات: بدون موضوع

من راه خودم را می روم ،

#من راه خودم را می روم ،
کار خودم را می کنم ،
حرف خودم را می زنم ،
و پاهایم موظفند مسیری را که در آن قدم گذاشته ام ، را تا انتها بروند…
خواستی با من بیا ،
نخواستی همانجا بنشین و دورشدن زنی را تماشا کن که ساقهای باریکش
عاشق جاده اند!
من برای هیچکس صبر نمیکنم ،
من برای هیچکس مسیرم را عوض نمیکنم ،
و هرجا همراهم از ادامه راه خسته شده ،
اینقدر وجدان داشته ام که دستش را رها کنم،
بگذارم بنشیند ، ادامه عمرش را استراحت کند

1 ... 398 399 400 ...401 ... 403 ...405 ...406 407 408 ... 989

 
مداحی های محرم