صفحات: << 1 ... 357 358 359 ...360 ...361 362 363 ...364 ...365 366 367 ... 989 >>
شعری از زبان حال امام زمان(عج)
خانه ی تک تک تان را زده ام درب ولی
اثر از #یاری ما در دلتان نیست که نیست
انتظارم ز شما #بیشتر است از دگران
یک دعای #فرجی بر لبتان نیست که نیست
اگرهم هست فقط لقلقه ای باشدو لیک
گریه بر #غربت ما در شبتان نیست که نیست
به کجا روی ز سویم بکشیدید
افسوس یک نفر #مردعمل در صفتان نیست که نیست
تا دعایی ز برایم نکنید از ته قلب
صبح امید و ظهور در کفتان نیست که نیست
اللهم عجل لولیک الفرج
#پروردگار شما گفته است: مرا بخوانید تا (دعای) شما را بپذیرم» ( غافر 60 )
« ؛ پروردگار خود را (آشکارا) از روی تضرّع و در پنهانی بخوانید» ( اعراف 55)
« (تنها) خدا را بخوانید و دین خود را برای او خالص کنید» ( غافر 14)
حتّی قرآن می گوید به خاطر همین دعاست که خداوند به شما اعتنا می کند ؛
« بگو: پروردگارم برای شما ارجی قائل نیست اگر دعای شما نباشد» ( فرقان 77)
️نیز انکار نمی کنیم که در روایات اسلامی تأکید #فراوانی بر این موضوع شده است ؛
وسائل الشیعه ج7 ص23 باب1
شیطان بعد از اینکه میشنود ایوب (ع) درستکارتـرین فرد در نسل خود است از خدا اجازه میگیرد تا بلاهای مختلف بر سر او آورد.
قـرآن اشاره میکند که حضـرت ایـوب (ع) برای مدت زیادی تحت فشار قرار میگیرد ، ولیکن اشاره میکند که ایوب (ع) هیچگاه ایـمـان خود را به خداوند از دست نداد.
….
و ایوب را [ یاد کن] هنگامی که پروردگارش را ندا داد که
به من آسیب رسیده است و تویی مهـربانـترین مهـربانان.
پس [دعای] او را اجابت نمودیم و آسیب وارده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجدداً] به وی عطا کردیم [تا] رحمتی از جانب ما و عبـرتـی برای عـبادت کـنندگان [باشد]. -
قرآن، سوره انبیا، آیه 83–84
داستان #عجیب #شیعه شدن مردی
از اهل اصفهان نزد #امام هادی (ع)
هادی (ع) :
#قطب راوندی (ره) از جماعتی از مردم اصفهان
نقل می کند که گفتند: در اصفهان مردی بود به
نام عبد الرّحمن و شیعه شده بود [با اینکه در آن
وقت شیعیان در اصفهان، بسیار کم بودند]، به
او گفته شد، علّت چیست که شیعه شده و به
امامت حضرت هادی علیه السّلام اعتقاد داری
و امامت افراد دیگر را قبول نداری؟».
سرگذشتی، با امام هادی علیه السّلام دارم که
موجب شیعه شدن من شده است، و آن اینکه:
من فقیر بودم، ولی در سخن گفتن و جرئت،
قوی بودم، در آن سالی که جمعی از مردم اصفهان
برای دادخواهی نزد متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسی)
عازم شهر سامرّاء شدند، و مرا با خود بردند،
سرانجام به در خانه متوکّل رسیدیم، روزی در
کنار در قلعه متوکّل بودیم، ناگاه شنیدم متوکّل
فرمان احضار امام هادی علیه السّلام را داده
است، از بعضی از حاضران پرسیدم:
«این شخصی را که متوکّل، فرمان احضارش را
داده کیست؟»
او گفت: «این شخص، مردی از آل علی علیه
السّلام است، رافضیان به امامت او اعتقاد دارند
سپس گفت: «ممکن است متوکّل او را احضار
کرده تا بکشد».
من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم تا ببینم کار به
کجا می کشد، و این (امام هادی علیه السّلام)
کیست؟ ناگاه دیدم امام هادی علیه السّلام سوار
بر اسب وارد شد، همه حاضران به احترام او،
در جانب راست و چپ او به راه افتادند و آن
حضرت در میان دو صف قرار گرفت، و
مردم به تماشای سیمای او پرداختند، همین
که چشمم به چهره او افتاد، محبّتش در قلبم
جای گرفت، پیش خود دعا می کردم تا خداوند
وجود او را از گزند متوکّل حفظ کند، او کم
کم در میان مردم آمد، در حالی که به یال
اسبش نگاه می کرد، و به طرف راست و
چپ نمی نگریست، و من همچنان پیش خود
دعا می کردم، وقتی که آن بزرگوار به مقابل
من رسید به من رو کرد و فرمود:
«خداوند دعای تو را به استجابت رسانید، بدان
که عمر تو طولانی می شود و اموال و
فرزندانت زیاد می گردند».از هیبت و شکوه او
لرزه بر اندام شدم و با این حال به میان دوستانم
رفتم، آنها گفتند: «چه شده، چرا مضطرب هستی؟».
گفتم: خیر است، و ماجرای خود را به هیچ
کس نگفتم، تا به اصفهان بازگشتیم، خداوند در
پرتو دعای آن حضرت، به قدری ثروت به من
داد که اکنون قیمت اموالی که در خانه دارم-
غیر از اموالم در بیرون خانه- معادل هزار
هزار درهم است، و دارای ده فرزند شده ام، و
اکنون عمرم به هفتاد و چند سال رسیده است،
من به امامت او اعتقاد یافتم به دلیل آنکه او بر
افکار پنهان خاطرم، آگاهی داشت، و دعایش در
مورد من به استجابت رسید.
<< 1 ... 357 358 359 ...360 ...361 362 363 ...364 ...365 366 367 ... 989 >>