صفحات: << 1 ... 277 278 279 ...280 ...281 282 283 ...284 ...285 286 287 ... 989 >>
#اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ؛ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ؛ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی.
اى خدا تو مرا به خود شناسا کن که اگر تو شناسایم به خویش نفرمایى رسولت را نخواهم شناخت؛ اى خدا تو رسولت را به من بشناسان و گرنه حجتت را نخواهم شناخت؛ خدایا تو حجتت را به من بشناسان و گرنه از دین خود گمراه خواهم شد.
#بہ دیوار تڪیہ نڪڹ میریزد
بہ انساڹ تڪیہ نڪڹ میمیرد
وایڹ تنها خداست ڪہ همہ جادست تورا میڪَیرد
#هرانگشتی که به طرف کسی نشانه میگیریم سه انگشت دیگر بطرف خودمون نشانه رفته!
مواظب حرفامون باشیم…..
#به یک میدان مین وسیع در فکه برخوردیم
نزدیک که شدیم با صحنه ای عجیب روبه رو شدیم
اول فکر کردیم لباس یا پارچه ای است
که باد آورده اما جلوتر که رفتیم متوجه شدیم
شهیدی ست که ظاهرا برای عبور از سیم های خاردار،
خود را بر روی آنها انداخته تا بقیه به سلامت بگذرند
بند بند استخوانهای بدن داخل لباس قرار داشت و در
غربتی دوازده ساله روی سیم خاردار دراز کشیده بود…
#ب یاد شهدا
#زنبورها را مجبور کرده ایم،
از گلهای سمی عسل بیاورند
و گنجشکی که سالها،
بر سیم برق نشسته
از شاخه های درخت می ترسد.
با من بگو چگونه بخندم؟
هنگامی که دور لبهایم را،
مین گذاری کرده اند.
ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرفهای خسته ای داریم،
این بار،
پیامبری بفرست،
که تنها گوش کند…
<< 1 ... 277 278 279 ...280 ...281 282 283 ...284 ...285 286 287 ... 989 >>