صفحات: << 1 ... 268 269 270 ...271 ...272 273 274 ...275 ...276 277 278 ... 989 >>
همه شب سجده بر آرم که بیایی تو به خوابم …
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی…!
#شهریار
کسی را که #دوست دارید
باید آنقدر بزرگ ببینید
که وقتی سرتان را
روی شانه اش می گذارید
همه دنیا به چشمتان
#کوچک بیاد…
بعضی از #آدمها مثل یک آپارتمان هستند
مبله … شیک … راحت
اما دو روز که توش #زندگی میکنی ، دلت تا سرحد مرگ میگیره
بعضی آدمها مثل یه قلعه هستند ،
خودت را می کُــــــــشی تا بری داخلش ،
بعد می بینی اون تُو هیچی نیست
جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته
اما …
بعضی ها مثل باغند
میری تُو ، قدم میزنی ؛ نگاه میکنی
عطرش رو بو می کشی ؛ رنگ ها رو تماشا میکنی
میری و میری آخری در کار نیست
به دیوار که رسیدی بن بست نیست
میتونی دور باغ بگردی
چه آرامشی داره ؛ همنفس بودن با کسیکه دلش دریاست و
تو هرروز یه چیزی میتونی ازش یادبگیری چون روحش بزرگه .
#پیداش میکنم…
یه روزی از بین تمامِ این مردمِ شهر،
پیداش میکنم و میگم:
بیا تا تمامِ عاشقیُ
دلبریُ
دوست داشتنی که
این همه عمر،
برای تو نگه داشتم
خرجِ نگاهت کنم…
و اونجاست که همه صدام میزنن:
دلبرترین زنِ شهر …
من ذره و خورشید لقائی تو مرا
بیمار غمم عین دوائی تو مرا
#مولوی
<< 1 ... 268 269 270 ...271 ...272 273 274 ...275 ...276 277 278 ... 989 >>