صفحات: << 1 ... 168 169 170 ...171 ...172 173 174 ...175 ...176 177 178 ... 989 >>
#حواستان هست ڪه مجددا در ڪرونا داریم اوج میگیریم؟!
آیا واڪسن ڪرونا ساخته شده؟ درمان قطعیش پیدا شده؟
ظرفیت درمانے ڪشور بیشتر شده؟
تجهیزات و امڪاناتمون پیشرفته شده؟
پس این عادے سازے و بازگشایے عجله اے از طرف مسئولین واسه چیه؟
#همیشه که آدم نمى رود که برود!!
میرود که بداند…
چقدر هست؟!!
میرود تا ببیند…
چقدر برای بودنش دل می تپد…؟
براى ماندنش…!
برای حضور دوباره اش…!
گاهی باید رفت…
باید رفت تا…
ببینی کدام چهره ها…
پشت نقاب بود…
کدام واژه ها…
دروغ…؟
قلبی که برای تو می تپید…
تو را به سمت خود…
خواهد کشاند…!
#دلت ڪـہ میگیرد …
در لحظـہ هایے ڪـہ ثانیـہ ها …
میخ ، مے ڪوبند در سرت !
اشڪ هایے هستند …
ڪـہ در عین سادگے ، یڪ د؋ـعـہ ..
عجیب آدم را آرام میڪنند !
و چـہ دردے دارد وقتے …
عادت میڪنے بـہ طعم شور این آرامش ..
#
به خط پایان… که نزدیک می شویم..؛
تعارضی عظیم، قلبمان را گرفتار می کند…؛
“شوق” تجربه قنوت هایی که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زند…
یا “غم” از دست دادن سحر هایی که، بی نظیرترین فرصتهای هم آغوشی با تو…بوده اند…
دلم برایت تنگ می شود…. خدا
برای لحظه هایی که هیییچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت…
برای لحظه هایی که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر می کرد…
برای لحظه هایی که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان… بوسه های مداوم تو را احساس می کردم…
دلم برایت تنگ می شود خدا…
تو…. همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم…
تو… همان احساس خالی شدنم، در لابلای العفو های شبانه ام بودی…که تمام جان مرا… با آرامشی عظیم، احاطه می کردی…
دلم برایت تنگ می شود… خدا
نمیدانم تا رمضان دیگر… چه برایم مقدر کرده ای…
اما…
بگذار…. سهم من از این رمضان.. همین سجاده خیسی باشد… که در همه طول سال، نمناک باقی بماند…
بگذار…تمام ارثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد… که تا رمضان دیگر… حتی یک سحر نیز، از ادراکش… جا نمانم…
بگذار … خالی شدنم را تا رمضان دیگر .. به کوله باری سیاه تبدیل نکنم..
تصور جمع شدن سفره ات، دلم را می لرزاند…
رمضان می رود ….
و….من…..می مانم……
یک دنیای شلوغ….
می ترسم… دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم کنم….
واااااای…. دلم برایت تنگ می شود… خدا
می شود…
در میان دلم… چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت… پشتم را نلرزاند ؟؟
میشود … بمانی…خدااااااا ؟؟؟؟
التماس دعای فرج
سحر بیست وچهارم
انی احب هر چه که دارد هوای تو …
<< 1 ... 168 169 170 ...171 ...172 173 174 ...175 ...176 177 178 ... 989 >>